از سوگ تا سنجش، ضرورت بازخوانی انتقادی آثار واصف باختری

در سال‌های اخیر، بیشتر مواجهه‌ها با نام واصف باختری یا در قالب روایت‌هایی احساسی و ستایش‌آمیز از شخصیت او بوده، یا به شکل مرثیه‌هایی که از نبودنش سخن می‌گویند. اما در این میان، آنچه کم‌تر دیده می‌شود «متن» او است.

در سال‌های اخیر، بیشتر مواجهه‌ها با نام واصف باختری یا در قالب روایت‌هایی احساسی و ستایش‌آمیز از شخصیت او بوده، یا به شکل مرثیه‌هایی که از نبودنش سخن می‌گویند. اما در این میان، آنچه کم‌تر دیده می‌شود «متن» او است. همان ‌چیزی که واصف را به‌عنوان شاعر، نویسنده و اندیشمند متمایز می‌سازد. این غیبت، تنها نشانه‌ی وضعیت نقد ادبی در زبان فارسی نیست، بلکه بخشی از مشکل عمومی ما در مواجهه با اندیشه در افغانستان است: ترجیح چهره بر مفهوم، و احساس بر تحلیل. واصف باختری فقط شاعر نبود. در کنار زبان‌پردازی زیباشناسانه‌اش، دغدغه‌هایی فکری و فلسفی داشت. نشانه‌هایی از اضطراب تاریخی و پرسش‌مندی درونی که در بسیاری از شعرها و نوشته‌هایش حضور دارند. اما وقتی ما با چنین چهره‌ای فقط از راه ستایش‌های کلی و بی‌پشتوانه روبه‌رو می‌شویم، در واقع از متن او فاصله گرفته‌ایم. واصف کسی بود که نوشت. نوشتن، ما را به خواندن مسئولانه دعوت می‌کند. امروز زمان آن فرارسیده که از فضای عاطفی مرثیه‌نویسی عبور کنیم و به خود متن برگردیم. باید با آثار او، همان‌گونه که هستند، گفت‌وگو کنیم: بخوانیم‌شان، بفهمیم، و نقدشان کنیم. بدون این کار، تنها تصویری محو از یک خاطره باقی می‌ماند. خاطره‌ای که در آن واصف، به‌جای آن‌که یک مؤلف زنده باشد، به اسطوره‌ای بی‌معنا بدل می‌شود. زبان شعری باختری گاه سنگین و فخیم است. اما این فخامت، انتخابی زیبایی‌شناسانه برای تزئین نیست. بلکه پاسخی است به ابتذال زبانی که جنگ، مهاجرت و سیاست آن را فرسوده کرده‌اند. از این زاویه، می‌توان باختری را نماینده‌ی «مقاومت درون‌متنی» دانست. نویسنده‌ای که نه با شعار و موضع‌گیری مستقیم، بلکه با ابزار زبان، استعاره، وزن و ساختار ادبی، نوعی مقاومت فرهنگی را سامان می‌دهد. این مقاومت شاید بلند و آشکار نباشد، اما از نظر اندیشه، حامل یک «آگاهی تراژیک» نسبت به وضعیت تاریخی انسان در افغانستان است. آگاهی‌ای که نه‌تنها به گذشته اشاره دارد، بلکه امروز ما را هم در بر می‌گیرد.

 اگر بخواهیم باختری را در جایگاه واقعی‌اش قرار دهیم، باید به آثارش بازگردیم و با پرسش‌های دقیق پیش برویم: آیا او توانست زبان شعر را دگرگون کند؟ آیا روایت‌گری تاریخی‌اش فقط نوستالژیک بود یا جنبه‌ی انتقادی هم داشت؟ نگاه او به زمانه، بیشتر فلسفی و هستی‌شناسانه بود یا اسطوره‌ای و گذشته‌نگر؟ آیا شعر او هنوز می‌تواند با زمانه‌ی ما سخن بگوید؟ بدون این‌گونه پرسش‌ها، آنچه از واصف باقی می‌ماند، بیشتر به یک یادبود خاموش شباهت دارد تا به یک گفت‌وگوی زنده. نقد ادبی، نه برای تخریب است و نه صرفا برای ستایش. بلکه راهی است برای درک عمیق‌تر، برای دیدن شکست‌ها و درخشش‌ها، و برای زنده نگه‌داشتن فکر. اگر واصف باختری برای ما مهم است، باید شجاعت خواندن و نقد آثارش را داشته باشیم. نقد، شکل بالای احترام به اندیشه است. بدون نقد، اثر خاموش می‌شود. بدون اثر، نویسنده هم در حافظه‌ی جمعی ناپدید می‌شود. این خاموشی، نه از جنس فراموشی طبیعیِ تاریخ، بلکه نتیجه‌ی تعلیق انتقادی ما است. سکوتی که از ناتوانی در تحلیل و ترس از مواجهه با لایه‌های پیچیده‌ی متن برمی‌خیزد. در این‌جا، رویکرد نقد ادبی مدرن، که بر هم‌نشینی بینامتنی، ساختارگرایی، پساساختارگرایی و نظریه‌ی دریافت تأکید می‌ورزد، می‌تواند افقی تازه برای خوانش واصف باختری بگشاید. باید پرسید که چگونه متن باختری در برابر نظام‌های مسلط معنایی، از جمله گفتمان قدرت، حافظه‌ی جمعی، و روایت رسمی ملی مقاومت می‌کند؟ زبان در شعر او نه‌تنها رسانه‌ای برای انتقال عاطفه یا خاطره نیست، بلکه به‌سان یک میدان تنش و درگیری عمل می‌کند. این زبان، همان‌گونه که در نظریه‌ی پساساختارگرایی (مانند دیدگاه‌های ژاک دریدا) مطرح می‌شود، از معنا سرریز می‌شود و دائما دچار لغزش است. در نتیجه، شعر باختری را نمی‌توان در چارچوب تفسیری بسته فروبست. برعکس، شعر باختری دعوتی است به گشودگی، به خوانشی که پیوسته از خود عبور می‌کند.

 از سوی دیگر، اگر باختری را در بافت فرهنگی-سیاسی افغانستان بخوانیم، می‌توان به مفهومی از «شعر به‌مثابه‌ی مقاومت» رسید. مفهومی که برخلاف مقاومت سطحی و شعاری، در سطح فرم، زبان و نحو رخ می‌دهد. باختری به‌جای آن‌که صریحا علیه ایدئولوژی حاکم یا خشونت سخن بگوید، از طریق ایهام، وزن سنگین، و پیچیدگی نحوی، نوعی غیاب معنا می‌آفریند که خود، نقدی بر ابتذال و بی‌معنایی رایج است. این‌جا می‌توان از مفهومی چون «سکوت پرمحتوا» یاد کرد. سکوتی که نه فقدان گفتار، بلکه انکار مشارکت در بازی قدرت است. در تحلیل مدرن آثار او، همچنین نظریه‌ی بینامتنیت نیز ابزار مهمی‌ است. در بسیاری از اشعار واصف، صداهایی از متون کهن فارسی (مانند حافظ، خیام، و شاهنامه) شنیده می‌شود، اما این صداها نه در جهت تقلید، بلکه در قالب گفت‌وگویی انتقادی بازتاب می‌یابند. او سنت را نه می‌ستاید و نه طرد می‌کند، بلکه آن را بازآفرینی می‌کند. بدین‌سان، سنت، بدل به فضایی زنده می‌شود که در آن، صداهای متکثر گذشته با دغدغه‌های اکنون برخورد می‌کنند. به تعبیر باختینی، این نوع از گفت‌وگوگری چندصدایی هسته‌ی یک متن انتقادی مدرن است. از منظر نظریه‌ی خواننده‌محور، مانند دیدگاه ولفگانگ آیزر، اهمیت باختری نه در شفافیت پیام، بلکه در توان او برای فعال‌کردن خواننده و کشاندن او به درون شکاف‌های معنایی نهفته در متن است. شعر او، بر خلاف جریان‌های نوکلاسیک یا سطحی، خواننده را به تفسیر دعوت می‌کند. با ایجاد ابهام، گسست نحوی، و فاصله‌گذاری معنایی، او خواننده را به کنش تأویلی وامی‌دارد. این‌جا، خواندن صرفا دریافت معنا نیست. خواندن، عملی است اگزیستانسیال. از سویی دیگر، جایگاه تروما در شعر او نباید نادیده گرفته شود. شعرهای باختری، بایگانی زخم‌های تاریخی ‌اند،‌ زخم‌هایی که نه‌تنها در محتوای شعر، بلکه در فرم، صدا، و تکرارهای بی‌قرار بازتاب می‌یابند. در این‌جا، نظریه‌ی نقد تروما -به‌ویژه در نگاه کتی کاروت و دومنیک لاکاپرا- راهگشا است. باختری، برخلاف روایت‌های تاریخی رسمی، حقیقت را نه در بازنمایی مستقیم، بلکه در لکنت و شکست زبان می‌جوید. زبانِ شکست‌خورده، زبانِ زخم‌خورده است. و همین زبان، حامل حقیقتی است که از منطق تاریخ رسمی فرار می‌کند. بازخوانی آثار واصف باختری نه‌تنها ضرورتی ادبی، بلکه عملی فرهنگی و سیاسی است. زیرا در آن، امکانی برای نجات زبان از فرسایش ایدئولوژیک، و امکانی برای گشودن گفت‌وگوهای تازه نهفته است.

نقد ادبی مدرن، اگر با دقت و آگاهی به‌کار رود، می‌تواند واصف را از حاشیه‌ی ستایش‌های کلیشه‌ای بیرون بکشد و به متن بازگرداند. جایی که او، هنوز زنده است، هنوز می‌نویسد، و هنوز می‌پرسد. و این پرسش، اگر شنیده شود، ما را نیز وامی‌دارد تا بنویسیم، بخوانیم، و بفهمیم. درست در آن نقطه‌ای که شعر، دیگر نه شیء هنری، که تجربه‌ی زیسته‌ی جمعی ما است. این‌ همه، نه صرفا یک پروژه‌ی زیبایی‌شناسانه، که ضرورتی حیاتی برای احیای اندیشیدن در بستر زبان فارسی افغانستان است. بازخوانی انتقادی آثار واصف باختری، تنها ادای دینی به یک شاعر نیست، بلکه بازگشایی امکان‌هایی‌ است که در شعر او نهفته مانده‌اند، سرکوب شده‌اند یا به‌واسطه‌ی مرثیه‌نویسی‌ها بی‌اثر شده‌اند. هر متنی، آن‌گونه که پل ریکور می‌گوید، تنها در افق خوانشی تازه به زندگی بازمی‌گردد. بدون بازخوانی، اثر به بنایی مرده بدل می‌شود؛ و این‌ همان اتفاقی‌ است که امروز درباره‌ی واصف باختری در حال رخ‌دادن است. بازخوانی انتقادی، به معنای مواجهه با باختری نه‌چون نام، که چون نظامی معنایی است که باید شکافت، فهمید و نقد کرد. او در مرکز یک وضعیت تاریخی پیچیده ایستاده است: مرز میان نوگرایی و سنت، میان زبان متعالی و تجربه‌ی زمینی، میان شعر و تاریخ. بازخوانی او یعنی ورود به این مرزها، به میانجی زبان، استعاره، فرم، و پرسش‌هایی که متن او بی‌وقفه طرح می‌کند. در شعر او، زبان فقط ابزار بازنمایی نیست؛ زبان، خود، محل بحران است. بحرانی که بازتاب فروپاشی تجربه‌ی جمعی، و هم‌زمان تلاشی برای نجات آن است.

این‌گونه است که باختری را نه باید خواند تا صرفا لذت برد، بلکه باید او را چون لحظه‌ای تراژیک در تاریخ ادبیات معاصر فهم کرد. بدون نقد، ما تنها در سطح متوقف می‌شویم: نام و تصویر و خاطره. اما نقد، آن‌گونه که والتر بنیامین می‌گوید، گشودن «حقیقت در حالِ شدن» است. حقیقتی که در زبان پیچیده، در تروماهای پنهان، و در فرم‌های مقاومت شعری باختری پنهان شده است. نقد به ما امکان می‌دهد تا از نو بشنویم: از نو ببینیم که چگونه یک سطر، یک وزن، یک تصویر، حامل زخم تاریخی‌ است که باختری آن را در شعر به تجربه‌ی آگاهانه بدل کرده است. آگاهی‌ای که اگر امروز به آن بازنگردیم، فردا از دست خواهد رفت. ما نیاز داریم واصف را چون متفکری ببینیم که در بطن شعر اندیشیده است. نه چون شاعری احساساتی یا فقط زبانی آرایه‌پرداز، بلکه چون کسی که درون زبان، با زبان، و از دل تاریخِ مجروح، سخن گفته است. هر واژه در شعر او، پاسخی‌ است به یک بحران: بحران معنا، بحران زمان، بحران هستی. و این واژگان، تنها در پرتوی نقد است که جان می‌گیرند. ضرورت بازخوانی انتقادی آثار او، در نهایت، بازتاب ضرورتی عمیق‌تر است: نجات ادبیات از حاشیه‌ی مصرف و اسطوره‌سازی. ما اگر نتوانیم واصف را بخوانیم، چگونه می‌توانیم جهان خود را بخوانیم؟ اگر ندانیم که شعر، چگونه بدل به پناهگاه حقیقت شده، چگونه می‌توانیم در عصر ابتذال و فراموشی، از اندیشه پاسداری کنیم؟ واصف باختری را باید، بار دیگر و این‌بار با دقت، نه به‌عنوان نامی تمام‌شده، که چون متنی زنده و مسأله‌مند، بازخوانی کرد. این بازخوانی، آغاز بازیابی یک سنت است: سنت اندیشیدن از دل شعر. سنتی که اگر خاموش شود، نه‌تنها باختری، که ما نیز خاموش خواهیم شد.

نویسنده:اشک‌بوس

منبع: اطلاعات روز

تاریخ:31/4/1404

لینک:

https://www.etilaatroz.com/236164/the-necessity-of-critically-rereading-vasef-bakhtaris-works/

کد خبر 24584

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 11 =